محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

قانون دو دقیقه برای شروع ناقص

درصد زیادی از افرادی که تمایل دارند کاری را شروع کنند از شروع کردن آن طفره می‌روند و به نحوی در دام اهمال کاری گرفتار می‌شوند. یکی از راه‌حل‌ها برای این مشکل استفاده از قانون ۲ دقیقه است. قانون دو دقیقه می‌گوید هر کاری را -هرچقدر بزرگ باشد- برای دو دقیقه شروع کنیم و انجامش دهیم.
مثلا فردی را در نظر بگیرید که قصد دارد یک مقاله ۵۰۰۰ کلمه‌ای بنویسد اما هیچ ایده‌ای ندارد. به صفحه سفید کاغذ زل زده و منتظر است که ایده‌‌ای به ذهنش برسد. این فرد می‌تواند برای ۲ دقیقه شروع به نوشتن جملات تصادفی کند که به ذهنش می‌رسد. با این کار ممکن است از میان جمله‌های نوشته شده ایده بگیرد و کار نوشتن را آغاز کند.
بر خلاف تصور بسیاری از ما که فکر می‌کنیم باید انگیزه داشته باشیم تا کاری را شروع کنیم، انگیزه بعد از شروع کار خود را نشان می‌دهد. قدم‌های کوچک بردارید و آهسته حرکت کنید. یک ماشین مسابقه‌ای که با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند نیز از دنده یک و با سرعت کم شروع کرده.
به خودتان اعتماد کنید. در بسیاری از مواقع آدم برای شروع کار ایده‌ای به ذهنش نمی‌رسد. اما اگر شروع کند، حتی به صورت ناقص، می‌تواند اوضاع را به شکلی تغییر دهد که کار به بهترین نحو انجام گیرد.

بیانیه‌ کوتاه برای شروع دوباره -1 شهریور

از آخرین باری که در اینجا مطلب منتشر کردم زمان زیادی گذشته است. نه اینکه از نوشتن فاصله گرفته باشم، اما درگیر کار‌هایی بودم که استرس و فشار آن حوصله‌ای برای نوشتن مطلب برای وبلاگ نمی‌گذاشت. اما برای خودم گاه و بی‌گاه می‌نوشتم. در واقع لذت نوشتن هرگز برایم تکراری نشده است.
به هر حال باز هم تصمیم به نوشتن دارم و به نظرم نوشتن، هرچند بی‌نظم و گاه و بی‌گاه از هرگز ننوشتن بهتر است. از امروز سعی می‌کنم دوباره نوشتن در این وبلاگ دوست داشتنی را شروع کنم.

تو خوشحالی؟

گاهی از خودم می‌پرسم آدم‌های خوشحال چگونه هستند؟ آیا آدم‌های خوشحال وجود دارند؟ آیا من خوشحالم؟ خوشحال بوده‌ام؟ خوشحال خواهم بود؟ نمی‌دانم ملاک چیست. اصلا چطور می‌شود گفت فلانی خوشحال است؟ یعنی درد ندارد؟ یعنی رنجی نمی‌کشد؟ یعنی آنچه در محیط می‌بیند، می‌شنود و درک می‌کند در میزان رنجش هیچ تاثیری ندارد؟ یا شاید درک می‌کند ولی اهمیتی نمی دهد؟ چطور می‌شود اهمیت نداد؟

نمیدانم شادمانی چه ملاک‌هایی دارد. شاید یکی از ملاک‌هایش این باشد که صبح‌ها وقتی چشم‌هایت را باز می‌کنی به جای استرس شروع یک روز جدید، لبخندی روی لب‌هایت نقش بسته باشد.

شاید شادمانی آنجایی باشد که از شر این نمی‌دانم‌های زندگی خلاص شده‌ باشیم. آنجایی که بدانیم چرا هستیم.

شادمانی شاید آنجاست که همه چیز ساده و بی‌تکلف است. 

نمی‌دانم شادمانی یا شادکامی چطور حاصل می‌شود. اما همیشه از خودم سراغشان را می‌گیرم. دل تنگشان می‌شوم. حس می‌کنم آمده‌اند و کمی مانده‌اند و رفته‌اند. حس می‌کنم بازگشته‌اند و در زده‌اند و من در به روی‌شان باز نکرده‌ام. حس می‌کنم وجود دارند اما کمی دور شده‌اند. شاید کسی اسیرشان کرده باشد. 

کسی می‌داند چرا کتاب انقدر گران است؟

دیروز که برای پیاده‌روی رفته بودم مسیرم به یکی از کتاب فروشی‌های شهر افتاد. تصمیم گرفتم سری به کتاب فروشی بزنم و از تماشای انبوه کتاب‌ها کمی کیفور شوم. تجمع کتاب‌ها را دوست دارم و از تماشای آنها لذت می‌برم. کتاب‌فروشی و کتابخانه می‌تواند برای من یک محل تفریحی برای گشت و گذار و وقت گذرانی باشد. از آن جاهایی که احساس نمی‌کنم زمانم را بیهوده تلف کرده‌ام.

موجود بودن چند کتاب را از فروشنده سوال کردم که یا نداشت یا چاپ نمی‌شد. تورقی هم به چند کتاب که تاکنون اسمش را نشنیده بودم زدم.

از قیمت کتاب‌ها نگویم که دل خونم. کتاب ۳جلدی مدار صفردرجه احمد محمود 400 هزار تومان ناقابل. آدمی که بخواهد این کتاب را داشته باشد باید 400 هزار تومان از شکم زن و بچه‌اش بزند و این کتاب را بخرد. زیبا نیست؟

میان بلبشوی این گرانی‌ها چه کسی به فکر قیمت کتاب است. اصلاً چه معنی دارد مردم کتاب بخرند؟ والله نمیدانم باید خر چه کسی را چسبید و از او سوال کرد چرا کتاب انقدر گران است؟ 

خلاصه که دیروز هیچ کتابی نخریدم. دروغ چرا قصد خرید هم نداشتم، خواستم از تماشای کتاب لذت ببرم که با دیدن قیمت کتاب‌ها برق از سرم پرید و ناامید از آنجا زدم بیرون.

حوالی دنیای خودمان بچرخیم

آدم‌ وقتی تصور درستی از خودش داشته باشد می‌تواند به خیلی چیز‌ها نه بگوید و این موضوع مهمی است. اگر تصور درستی از خودمان نداشته باشیم باید شبیه تصوراتی باشیم که دیگران از ما انتظار دارند. باید همیشه سعی کنیم نقش‌هایی که دیگران برای ما در نظر می‌گیرند را به درستی ایفا کنیم تا آن‌ها را راضی نگه داریم.

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ . . . ۱۲ ۱۳ ۱۴
این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan