محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

بروید پیاده‌روی کنید

اکنون می‌توانم بگویم پیاده‌روی برای من تبدیل به یک عادت شده است. سعی می‌کنم هر روز انجامش دهم. اگر یک روز به پیاده‌روی نروم احساس می‌کنم کار مهمی را انجام نداده‌ام و آن روزم انگار از کیفیت کافی برخوردار نیست. در حین پیاده‌روی معمولا پادکست گوش می‌دهم. در ماه‌های اخیر تمام اپیزود‌های پادکست چیزکست و تعدادی از اپیزود‌های پادکست راوکست را گوش داده‌ام و چند روزی است که درحال گوش دادن به پادکست بی‌پلاس هستم. البته پادکست‌های پراکنده‌ دیگری هم بوده‌اند.

برایم مهم نیست پیاده‌روی درست چیست یا اصول پیاده‌روی کدامند و این حرف‌ها، اصلا برایم مهم‌نیست که بشود اسم این کار را پیاده‌روی گذاشت یا نه، من قدم می‌زنم و پادکست گوش می‌دهم. در طی این مدت چیز‌های زیادی در حین پیاده‌روی یاد گرفته‌ام، آن‌قدر که این دو ساعت پیاده‌روی هر روزه برایم تبدیل به یک کلاس شده است، از آن کلاس‌هایی که خیلی دوست دارم در آن حضور داشته باشم و یادبگریم.

معمولا پیاده‌روی را به دوستانم و آشنایانم پیشنهاد می‌کنم. به شما هم همین‌طور، اگر وقتش را دارید یک ساعتی را مشخص کنید و تنبلی را کنار بگذارید و بروید توی خیابان، اگر وقتش را هم ندارید سعی کنید وقتش را ایجاد کنید، باور کنید تاثیرش خوب است.

 

کسی می‌داند چرا کتاب انقدر گران است؟

دیروز که برای پیاده‌روی رفته بودم مسیرم به یکی از کتاب فروشی‌های شهر افتاد. تصمیم گرفتم سری به کتاب فروشی بزنم و از تماشای انبوه کتاب‌ها کمی کیفور شوم. تجمع کتاب‌ها را دوست دارم و از تماشای آنها لذت می‌برم. کتاب‌فروشی و کتابخانه می‌تواند برای من یک محل تفریحی برای گشت و گذار و وقت گذرانی باشد. از آن جاهایی که احساس نمی‌کنم زمانم را بیهوده تلف کرده‌ام.

موجود بودن چند کتاب را از فروشنده سوال کردم که یا نداشت یا چاپ نمی‌شد. تورقی هم به چند کتاب که تاکنون اسمش را نشنیده بودم زدم.

از قیمت کتاب‌ها نگویم که دل خونم. کتاب ۳جلدی مدار صفردرجه احمد محمود 400 هزار تومان ناقابل. آدمی که بخواهد این کتاب را داشته باشد باید 400 هزار تومان از شکم زن و بچه‌اش بزند و این کتاب را بخرد. زیبا نیست؟

میان بلبشوی این گرانی‌ها چه کسی به فکر قیمت کتاب است. اصلاً چه معنی دارد مردم کتاب بخرند؟ والله نمیدانم باید خر چه کسی را چسبید و از او سوال کرد چرا کتاب انقدر گران است؟ 

خلاصه که دیروز هیچ کتابی نخریدم. دروغ چرا قصد خرید هم نداشتم، خواستم از تماشای کتاب لذت ببرم که با دیدن قیمت کتاب‌ها برق از سرم پرید و ناامید از آنجا زدم بیرون.

پیاده‌روی 4 دی

امروز به پادکست‌های آقای شاهین کلانتری گوش می‌کردم. پادکستی منتشر می‌کند با عنوان مدرسه نویسندگی. از میان برخی از صحبت‌هایش می‌شود چیز‌های خوبی را گلچین کرد و به کار بست.

مشکل اینجاست که من این پادکست‌ها را موقع پیاده‌روی گوش می‌کنم به همین خاطر نمی‌توانم از برخی نکات یادداشت بردارم. از آنجایی که آقای کلانتری در مورد موضوعات مختلفی صحبت می‌کند یادداشت برنداشتن باعث می‌شود که فراموش کنم در مورد چه موضوعاتی صحبت کرده است.

قصد داشتم امشب برخی از نکاتی که به آن اشاره کرده‌است را در وبلاگم بنویسم که متاسفانه بسیاری از چیز‌ها در حال حاضر در خودآگاه ذهنم حضور ندارند. اما سعی می‌کنم هر آنچه به خاطر می‌آورم را بنویسم.

در مذمت گوش دادن خلاصه کتاب

پیاده‌روی‌ها همچنان پابرجاست اما برای نوشتن کمی تنبلی کرده‌ام. البته‌ جاهای دیگری می‌نویسم که باعث شده‌است از این وبلاگ غافل شوم.

فایل‌های صوتی که هنگام پیاده‌روی گوش می‌دهم کمی پراکنده شده است و نمی‌توانم یک جمع بندی درست و حسابی از آن‌ها بنویسم.

قانون پنج ثانیه

امروز که به پیاده‌روی رفته بودم به خلاصه یک کتاب صوتی به نام قانون 5 ثانیه گوش دادم.  اپلیکیشنی هست به اسم بوکاپو که خلاصه کتاب‌های صوتی را در خود دارد و با خرید اشتراک، که این روز‌ها بخاطر هفته کتاب 40 درصد تخفیف هم گذاشته اند، می‌توانید به این فایل‌های صوتی گوش کنید.

هرچند کلا از خلاصه کتاب خوشم نمی‌آید اما از آن استفاده میکنم. به دو دلیل

این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan