محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

صدای شهر

صداها برایم جالب و دوست داشتنی هستند. گاهی ضبطشان میکنم و بعد به آنها گوش میدهم، مثل صدای شهر.

توییتر

توییتر دومین شبکه اجتماعی بود که باهاش آشنا شدم. وقتی که فیسبوک بین کاربران ایرانی محبوبیت زیادی داشت،با توییتر آشنا شدم وبیشتر وقتم رو توی این شبکه اجتماعی میگذروندم، توییتر کاربرانی داشت که اکثرا اسم و عکس واقعی خودشون رو نمیذاشتن روی اکانتشون و به خاطر همین ناشناس بودن خیلی راحت خیلی حرف ها رو میزدن، فحش میدادن، از هر چیزی میگفتن. فیسبوک جای شسته رفته ای بود، خیلی ها توش بودن، اما مشکل اصلی آشناها بودن و اونایی که تو دنیای واقعی میشناختمشون. اون موقع به اصطلاح میگفتم آدم نمیتونه تو فیسبوک پاشو دراز کنه. منم دلم میخواست حرف بزنم، یعنی یه حرف هایی بزنم که هیچ کجا نمیشد نوشت، عضو توییتر شدم و روزی بیش از 100 توییت میزدم و توش از هر چیزی میگفتم.بعد از مدتی بخاطر مشغله ها و کارهایی که برام پیش اومد توییتر رو دی اکتیو کردم، اما همیشه توییتر برام یک شبکه اجتماعی حرفه ای و تاثیر گذار  بود. بعد از سربازی یه اکانت به اسم خودم درست کردم و سعی کردم مثل یه اکانت رسمی توش توییت بنویسم. البته تو توییتر جریاناتی اتفاق میوفته شاید هر کسی از این شبکه اجتماعی خوشش نیاد، فقط به این دلیل که عده ی خاصی جذب این جامعه مجازی شدن.

چیزی که بیشتر از هر چیزی در توییتر نظر منو جلب میکنه حضور افراد معروف و شخصیت های مهم در این شبکه اجتماعیه. از طرفی روز به روز به تعداد افرادی که عضو این شبکه میشن داره اضافه میشه. در توییتر با یک هشتگ میشه خیلی ها رو از یک رویداد  با خبر کرد ویا خیلی از رویداد ها رو پیگیری کرد. خیلی راحت میتونید حرفتون رو به گوش افراد مختلف برسونید. به نظرم لازمه که هر شخصی یک اکانت توییتر داشته باشه و عضو این جامعه مجازی بشه. شما برای خیلی از کارها میتونید از توییتر استفاده کنید، برای تجارت، برای آگاهی و برای هر کار دیگه. 

من دوس دارم همه یه اکانت توییتر داشته باشن تا این جامعه مجازی هر روز کامل و کامل تر بشه و فقط محل تجمع یه عده با تفکری خاص نباشه. من دوس دارم از توییتر برای یادگیری استفاده کنم. دوست دارم توییت های علمی بخونم و اگه بتونم توییت های علمی بنویسم. شما میتونید هر حرفی رو بزنید و خونده بشید. امیدوارم روزی محدودیت دسترسی روی این شبکه اجتماعی برداشته بشه تا همه بتونن از این سرویس استفاده کنن.

گوهر مراد - حکایت یک کتاب

بچه که بودم عاشق کتاب بودم.نمیدانم این عشق از کجا می آمد. اما کتاب حس خوبی به من میداد.درونشان دنبال چیزهای جدیدی بودم. پدرم یک قفسه کتاب داشت که بیشترش پر بود از کتاب های درسی اش، از شانس خوب من این قفسه ارزشمند در اتاقی که به اسم من بود قرار داشت.با زور و بدختی از قفسه فلزی بالا میرفتم تا به کتاب هایی که در طبقات بالا تر بود دست پیدا کنم. آن موقع سوادم به کتاب خواندن نمیکشید، اما یک سری کتاب ها را خیلی دوست داشتم، از جلدشان خوشم می آمد، مثلا کتاب های قطور را بیشتر میپسندیدم، شاید آن موقع فکر میکردم که کتاب های قطور تر چیزهای بیشتر به آدم یاد میدهند. در میان آن کتاب ها یک کتاب بود به اسم گوهر مراد، از حکیم عبد الرزاق لاهیجی، قطور ترین کتاب قفسه کتاب های دوست داشتنی مان بود،نمیدانم آن کتاب از کجا آمده بود چه ربطی به خانه ما داشت، اما همیشه آرزو داشتم  یک روز آنقدر سواد پیدا کنم که بتوانم آن کتاب را بخوانم و کلماتش را متوجه شوم. حتی از دختر عمه ام که وقتی بچه بودم فکر میکردم خیلی چیز ها را میداند خواسته بودم ببینید این کتاب درمورد چه چیزی نوشته است. اما توضیح زیادی گیرم نیامده بود. یک سری نمودار ها اسطرلاب و این چیزها درون کتاب بود که مرا متحیر میکرد.

وقتی از خانه قبلیمان به خانه جدید تری رفتیم، آن قفسه کتاب ها جمع شد، یک سری کتاب ها را همان جا تو انبار گذاشتیم و یک سری کتاب ها را با خودمان  آوردیم، من کتاب گوهر مراد را پیش از همه کتاب ها برداشته بودم. سالها گذشت و من سوادم آنقدر شد که کتاب های متنوعی را بخوانم. آخرش هم به این نتیجه رسیدم که این کتاب به این آسانی خواندنی نیست. کتابی بود فلسفی که با ادبیاتی بسیار غنی نوشته شده بود،آنقدر غنی که هرچه سعی کردم فقط در حد چند جمله توانستنم بفهمم چه نوشته است. آنقدر کلمات برایم نامفهوم بودند و گنگ که کلا بی خیالش شدم؛ اما خب آن علاقه به کتاب همچنان در من هست. نمیدانم چه شد که امشب یاد آن کتاب برایم زنده شد و گفتم چند کلمه ای در موردش بنویسم. علاقه ام به کتاب را مدیون آن قفسه کتاب های پدرم هستم، و دلم میخواهد وقتی بچه ام به دنیا آمد قفسه ای پر از کتاب های ارزشمند برایش آماده کرده باشم.قفسه ای به مراتب بهتر و بزرگتر از قفسه کتاب های پدرم. 

سرگذشت وبلاگ نویسی من

خیلی جالبه که تو توییتر یه تم بی خدایی و کافری و از این چیزا وجود داره. تو بیان که اکثرا مسلمون و با دین و ایمونن و منتظر. تو فیسبوک چون زیاد نمیرم خبرشونو ندارم. اینستاگرام که اکثرا مدلن ولی دین و ایمان خودشونو حفظ کردن مثلا! واسه خداشون عکس هم پست میکنن و از اینکه با اینجا رسیدن(لمینت و بوتاکس و از این چیزا کردن و گوشی آیفون خریدن) ازش تشکر میکنن! البته این ربطی به عنوان نداشت. ولی شما فکر کنید مقدمه است.

اون اوایل که وبلاگ نویسی رو تو بلاگفا شروع کرده بودم فکر میکردم چون مینویسم و خونده میشم وظیفه دارم که همه رو مسلمون کنم و به راه راست هدایتشون کنم. بعدش کم کم از اون فضای مسولیت دینی فاصله گرفتم و چون فیزیک میخوندم مسولیت علمی پیدا کردم و فکر میکردم باید به بقیه هم بگم فیزیک چه علم خوبیه و همچنین به اونایی که فیزیک میخونن کمک کنم. یه وبلاگ داشتم به ادرس  ilp.blogfa.com یادمه میرفتم با کلی بدبختی حل تمرین کتاب ها رو پیدا میکردم و میذاشتم تو وبلاگم. بعدش یه سایت درست کرده بودیم با چن تا از بچه ها  به اسم p4all.ir (فیزیک برای همه) که الان با آدرسp4all.blogfa.com  هنوز موجوده و ازش بازدید میشه ولی خیلی وقته که بی خیالش شدیم.

بعد همه این ماجرا هم وبلاگ نویسی شخصی رو دنبال کردم. بیشتر مطالبم شخصی بود ولی گاهی مطالب اجتماعی هم بینشون پیدا میشد. هنوزم همین روال رو دنبال میکنم. 

خلاصه در زمینه وبلاگ نویسی ما راه طولانی رو رفتیم که اگه همه این کارا رو تو یه سایت انجام میدادم و متمرکزش میکردم الان رقیب خیلی از وبلاگ نویس های قدیمی بودم.


بعد نوشت: این خداحافظی هایی که شما تو وبلاگ نویس ها میبینید از مراحل وبلاگ نویسیه! خودم به شخصه چندین بار خدافظی کردم و دوباره شروع کردم. میدونید من چن تا وبلاگ ترکوندم و دوباره از نو شروع کردم؟ خبر ندارید دیگه!

با کیفیت بنویسیم

اول از همه باید بگم این یکی دو روز که ننوشتنم هیچ ربطی به این مطلب نداره. یک سرما خوردگی نصف و نیمه ای بلای جان ما شده بود و از اونجایی که من هنگام سرماخوردگی اعصاب خودمم ندارم حال و حوصله نوشتن  نداشتم. ولی در کل میخواستم یه مطلبی رو عرض کنم در رابطه با نوشتن.

به نظر من در بیشتر مواقع کیفیت از کمیت خیلی مهم تره، یکی از جاهایی که به نظرم کیفیت خیلی مهمه،در امر نوشتنه، اقا شما که تو وبلاگ شخصی خودت مینویسی نیازی نیست حتما حتما روزی فلان قدر پست ارسال کنی. یارو حرف نداره بزنه میاد یه پست میده توش نوشته "هار هار هار" بعد بهشم بگی زهر مار میگه حرف من مفهومی بود. تو نمیفهمی!

به نظرم تو خیلی از مجله ها یه سری نویسنده هم باید داشته باشن که اینا عشقی بنویسن. آخه میدونید چیه؟ آدم عشقی که مینویسه خیلی خوب مینویسه، مثلا یهو عشق میکنید در مورد یه موضوعی یه مطلبی بنویسید, مطمئن باشید نوشته تون از مطلبی که از سر اجبار و صرفا جهت خالی نبودن عریضه نوشتید خیلی بهتر خواهد بود. سعی کنید حد المقدور در امر نویسندگی کیفیت رو قربانی کمیت نکنید. ایشلا که همه مون با هم رستگار بشیم.

این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan