صداها برایم جالب و دوست داشتنی هستند. گاهی ضبطشان میکنم و بعد به آنها گوش میدهم، مثل صدای شهر.
بعضی وقتها که میروم کمی قدم بزنم، مثل امروز، با تلفن همراهم صدای شهر را ضبط میکنم. صداهای مختلفی ضبط میشود، مثل صدای اذان، صدای حرف های مردمی که از کنارت میگذرند، صدای قدم هایت روی پله های پل هوایی، صدای موتور، ماشین، صدای باد و... شاید اگر این صدای ضبط شده را به شما بدهم تا گوش کنید، وسط گوش دادن هندزفری را از گوشتان بیرون بیاورید و بگویید:" مسخره! اینا چیه ضبط کردی؟" اما برای من قضیه فرق میکند. برای من تصاویر آن لحظه ها مجسم میشود، فکرهایی که توی آن لحظات میکردم، قدم زدنم،غم ها و شادی هایم حالت روحی ام همه جلوی چشم هایم ظاهر میشوند. حالا تصور کنید باران باشد، صدای خوردن قطرات بارون روی چتر، صدای شر شر آب و... آه چقدر صداها را دوست دارم. شاید بخاطر همین است که صداهای آدم ها خیلی خوب توی ذهنم می ماند. مثلا یک دوست قدیمی اگر زنگ بزند و مدت ها باشد که صدایش را نشنیده باشم با همان دو سه کلمه ی اول میتوانم تشخصیش دهم که کیست، خیلی کم پیش آمده است که اشتباه کنم. بگذریم!
بعضی صداها باید ضبط شوند. ما همیشه تصاویر را ثبت میکنیم و نسبت به صداها بی توجیهم. چرا باید اینطور باشد؟ اصلا چه کسی گفته تصویر از صدا مهم تر و جذاب تر است؟ وقتی فکر میکنم میبینم چه لحظه هایی در زندگی ام بوده اند که صدایشان را ضبط نکرده ام و ای کاش این کار را میکردم.
--------
20 مهر 1400
با خواندن این مطلب یاد روزهایی افتادم که برای پیاده روی میرفتم صدای شهر را ضبط میکردم. روزهای بارانی را بیشتر دوست داشتم. چون صدای شهر یک پس زمینه زیبا داشت.
- شنبه ۲۲ مهر ۹۶