امشب شام خونه عمه جان مهمون بودیم. پس از صرف شام و هنگام خوردن تخمه و میوه و اینا همونطور که میدونید یک نفر سوژه میشه که کل جمع در موردش صحبت کنن. و در این شب فرخنده چه سوژه ای بهتر از من؟ داشتم با دختر عمه م و خواهرم حرف میزدم که یه آستین بالا زدن شنیدم، یهو عمه م گفت، آهان محمد؟ من گفتم: چی شده؟؟ گفت آهان دیگه، نمیخوای آستین بالا بزنی؟ هوس عروسی کردیم.گفتم اقا این همه آدم چرا گیر دادین به من؟ بابای ما هم به جای حمایت از من میگه فعلا کار نداره کاری بهش ندارم، اینور بره سر کار اونور زنش میدیم، دست خودشه مگه؟ من :|
عمه م میگه آدم زن بگیره خودشو جمع و جور میکنه، میگم آخه از من جمع و جورتر؟ هیچی دیگه خلاصه سوژه شده بودیم. تازگیا زیاد گیر میدن، اینجوری نبودنا اینا.
وسط این هیری ویری خواهرم گیر دادم داداش چقدر موهات سفید شده! گفتم یکی دوتاست دیگه بابا، گفت نه آقا خیلیه، موهاتو کوتاه کردی قشنگ مشخصه، من :|
خلاصه این که دیگه انگاری داریم پیر میشیم! زود بزرگ شدیم بابا، هنوز راه داشت، چن روز دیگه هم که یه سال دیگه به سنم اضافه میشه، هییی!
25 مهر 1400
ازدواج کردم :)
- پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵