اگر نگویم همه میتوانم بگویم بیشتر ما آدمها یک موجود رو مخ به اسم منتقد درونی در خودمان داریم که انگار مواجب میگیرد که روی اعصابمان راه برود و ناخنهایش را روی تخته سیاه بکشد تا حرصمان را در بیاورد.
وظیفه اصلی این منتقد درونی انگار خودگویی منفی است. با خودگویی منفی سعی دارد ما را قانع کند که به اندازه کافی استعداد نداریم، یه اندازه کافی بلد نیستیم، به اندازه کافی باهوش نیستیم، به اندازه کافی جذاب نیستیم. چپ و راست با اعتماد به نفسمان دست به یقه میشود و اصرار دارد که ما از عهده کارها بر نمیآییم.
وقتی میخواهیم کار جدیدی را شروع کنیم عین بختک میافتد روی ما و اصرار دارد که از منطقه امنت خارج نشو، همینجا که هستی خوب است، قانع باش، میروی گند میزنیها، فاجعه به بار میآوری بعد نمیتوانی جمعش کنی.
برای آنهایی که کارشان خوب است اما کمالگرا هستند هم کمکاری نمیکند.
« تو در این کار خوبی اما عالی نیستی. خوب کافی نیست. باید عالی باشی. اصلا عالی نبودن یعنی شکست.»
کلاً هم به خاکستری اعتقاد ندارد. همه چیز برایش یا سفید است یا سیاه، یا مثبت است یا منفی. یا موفقی یا شکست خورده، یا جذابی یا زشت.
خلاصه این منتقد درون کمر همت بسته است که مانع شود ما حرکتی در زندگیمان بکنیم. یک دوست خیلی نزدیک در درون ما که کوچکترین تردید را تقویت میکند و اجازه نمیدهد که ما قدم از قدم برداریم. اگر هم بخواهیم کاری بکنیم آنقدر میگوید و منفیبافی میکند که برای انجام آن کار باید فشار و استرس زیادی را تحمل کنیم.
هر وقت قصد داریم مسولیتی را قبول کنیم سروکلهاش پیدا میشود، وحشت به جان ما میاندازد، یکی توی سر خودش میزند دوتا توی سر ما که آی قبول نکن تو نمیتوانی از پسش بر بیایی.
حالا شما بگویید با این دوست عزیز چه کار باید کرد؟ چطور میشود این اخلاق گندش را تلافی کرد یا اصلا نادیدهاش گرفت؟ اصلا چارهای داریم؟
مرحله اول این است که باید خوب این موجود پلید را بشناسیم. ببینیم چه موقع به سراغمان میآید. در چه مواقعی خِر ما را میگیرد. اگر هوشیار باشیم خب بهتر میتوانیم حالش را بگیریم.
مرحله دوم این است که به خودمان بگوییم چرت و پرتهایی که این یارو میگوید را باور نکن. عین چی دروغ میگوید، این همه کار توی زندگیت کردهای وتوی بیشترشان هم موفق بودهای. حرفهایش را باور نکن.
مرحله سوم این است که افکارمان را طوری تنظیم کنیم که بیطرفانه و بدون پیش داوری باشد. هر وقت جناب منتقد درون آمد و خواست چیزهای منفی در مورد یک کاری که انجام ندادهایم بگوید به او بگوییم: «من چه میدانم. من که هنوز این کار را انجام ندادهام. اما تمام تلاشم را میکنم درست انجامش دهم.»
مرحله چهارم این است که از خودمان طرفداری کنیم. وقتی آمد و گفت تو فلانی و تو نمیتوانی و این حرفها به او بگوییم. «در مورد من درست صحبت کن، شما کی هستی که اصلاً در مورد توانستن و نتوانستن من نظر بدهی؟ » چهارتا فحش آبدار هم به او بدهید. از این طرفدارهای متعصب باشید.
مرحله پنجم این است که دلیل و مدرک بخواهید. جناب منتقد درون شما که میگویی فلان و بهمان کو دلیل مدرکت؟ رو کن ما هم ببینیم که چرا این حرفها را میزنی؟ اگر دلیلت منطقی است من قبول میکنم.
مرحله ششم این است که ذهنیت خودتان را به سمت پویا بودن هدایت کنید. اگر کاری را بلد نیستید یا مهارتی را ندارید، نگویید من دیگر همینم. نمیتوانم تغییر کنم. پویا بودن یعنی آدم میتواند حرکت کند، میتواند تغییر کند و خودش را بهتر کند، چیزهای جدید یاد بگیرد.
خلاصه اینکه مثل این بچههای مظلوم که جلوی بچههای قُلدر سر خم میکنند و تسلیم میشوند نباشید.
منتقد درون خیلی کوچکتر از این حرفهاست که بخواهید جلویش کم بیاورید. حالش را بگیرید و نگذارید مانع پیشرفت و تجربه کردنتتان شود. زورتان به او میرسد.
البته ما قوه تشخیص داریم و میتوانیم بفهمیم چه موقع منتقد درونمان نیات شومی در سر دارد. بالاخره سرجهازی ماست و نمیتوانیم کلاً از شرش خلاص شویم و از حق نگذریم بعضی وقتها هم ممکن است انتقادهای خوب و به جایی از ما بکند. تشخیص اینکه چه موقع حرفش را گوش کنید یا نه با خودتان است. بخاطر همین هم اولین مرحلهای که به آن اشاره شد شناخت منتقد درون بود.
اما یادتان باشد که هر وقت شروع کردید به خودگویی منفی حواستان را خوب جمع کنید، چون کار کار خودش است.
- سه شنبه ۷ دی ۰۰