محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

غیر قابل درک

یک سری از افراد برای من غیر قابل درک هستند، یعنی هرطور که فکر می‌کنم نمی‌فهمم که چطور به‌یک سری از نتایج می‌رسند. چطور تصمیم می‌گیرند که یک سری از کارها را انجام دهند؟ چطور فکر می‌کنند؟ اصلا چطور زندگی خودشان را جلو می‌برند یا زنده هستند؟ مثلا درجه‌ای از حماقت را در برخی از افراد می‌بینم که نمی‌توانم درک کنم اینها چطور با این حجم از حماقت امرار معاش می‌کنند. قصد ندارم به‌مورد خاصی اشاره کنم ولی شاید شما هم با این مدل از افراد سر و کله زده باشید.

این موضوع را قبول دارم که هرکس برای خودش طرز فکری دارد یا از چارچوب ذهنی خاصی برای فکر کردن استفاده می‌کند.  اما به‌عنوان مثال کدام چارچوب ذهنی می‌گوید ۲+۲ چهار نمی‌شود، یا مثلا در عصر حاضر بگوید زمین تخت است یا خورشید دور زمین می‌چرخد. دیگر یک چیز‌هایی بدیهیات است. یک سری چیزها را دیگر نمی‌شود گفت از فردی به فرد دیگر متفاوت است یا طرف جور دیگر فکر می‌کند.

البته احتمالا قوه درک من ناقص است، چون این افراد هستند و دارند زندگی می‌کنند و بعضا وضع‌شان خیلی هم از من بهتر است. خدایا درکی به من عطا فرما!

محکوم به امید

در شرایطی قرار داریم که حرف زدن سخت است. اگر امید‌وار باشی می‌گویند دلش خوش است، نمی‌فهمد، درک نمی‌کند، اگر هم ناامید باشی کار خودت تمام است، باید بنشینی و فکر کنی و هیچ کاری نکنی و این را نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم! مردن شاید!

نمی‌دانم چقدر می‌توانم در این وضعیت خم شوم و نشکنم، نمی‌دانم چقدر می‌توانم قوی باشم تا کسی حداقل از شکستن من نهراسد.

نمی‌دانم تا کی می‌توانم صبح‌ها از خواب بیدار شوم و برای داشتن زندگی بهتر کار کنم، یاد بگیرم و بنویسم.

و هزار نمی‌دانم دیگر که هستند و گفتن‌شان فقط درد روی درد می‌گذارد.

این همه نمی‌دانم را گذاشته‌ام رو در رو با یک جمله، اینکه:

ناامیدی یعنی مرگ!

هر روز صبح که از خواب برمی‌خیزم مانند دریانوردی هستم که در اقیانوس سرگردان است، از آب و غذایش چیزی نمانده و تنها امید او را زنده نگه داشته است.

ما محکومیم به امید، بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم، ما محکومیم به امید، به اینکه زنده بمانیم و کاری بکنیم!

بروید پیاده‌روی کنید

اکنون می‌توانم بگویم پیاده‌روی برای من تبدیل به یک عادت شده است. سعی می‌کنم هر روز انجامش دهم. اگر یک روز به پیاده‌روی نروم احساس می‌کنم کار مهمی را انجام نداده‌ام و آن روزم انگار از کیفیت کافی برخوردار نیست. در حین پیاده‌روی معمولا پادکست گوش می‌دهم. در ماه‌های اخیر تمام اپیزود‌های پادکست چیزکست و تعدادی از اپیزود‌های پادکست راوکست را گوش داده‌ام و چند روزی است که درحال گوش دادن به پادکست بی‌پلاس هستم. البته پادکست‌های پراکنده‌ دیگری هم بوده‌اند.

برایم مهم نیست پیاده‌روی درست چیست یا اصول پیاده‌روی کدامند و این حرف‌ها، اصلا برایم مهم‌نیست که بشود اسم این کار را پیاده‌روی گذاشت یا نه، من قدم می‌زنم و پادکست گوش می‌دهم. در طی این مدت چیز‌های زیادی در حین پیاده‌روی یاد گرفته‌ام، آن‌قدر که این دو ساعت پیاده‌روی هر روزه برایم تبدیل به یک کلاس شده است، از آن کلاس‌هایی که خیلی دوست دارم در آن حضور داشته باشم و یادبگریم.

معمولا پیاده‌روی را به دوستانم و آشنایانم پیشنهاد می‌کنم. به شما هم همین‌طور، اگر وقتش را دارید یک ساعتی را مشخص کنید و تنبلی را کنار بگذارید و بروید توی خیابان، اگر وقتش را هم ندارید سعی کنید وقتش را ایجاد کنید، باور کنید تاثیرش خوب است.

 

این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan