محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

معرفی کتاب - تنهایی پر هیاهو

چند وقت پیش عکس این کتاب رو توی اینستاگرامم گذاشتم   و نوشتم : 

میتوانم بارها و بارها این کتاب را بخوانم و از هر بار خواندنش لذت ببرم.
تنهایی پر هیاهو، اثر بهومیل هرابال:
این کتاب زندگی کارگری که دنیایش در انبوهی از کتاب ها خلاصه شده است را از زبان خودش روایت میکند.

تنهایی پر هیاهو

تنهایی پر هیاهو  اینجوری شروع میشه :  

"سی و پنج سال که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی درآمده ام که طی این سالها سه تنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود."

و به نظرم بهترین شروعی بود که میتونست مجبورم کنه تا آخر کتاب رو یک نفس بخونم.

سی و پنج سال زندگی توی کتاب ها و کاغذ باطله ها! با خودم فکر کردم چقدر میتونه جالب باشه. چه کتاب ها و نوشته هایی که توی این کار پیدا میشه و میتونی بخونیشون و باهاشون زندگی کنی. همینطور که با کلمات کتاب جلو میرفتم با مردی آشنا شدم که تنها بود،  به کتاب ها و  موش ها  دستگاه پرسی که باهاش کار میکرد بیشتر  از آدم ها احساس داشت. اما تمام زندگیش کتاب بود، و گاهی فکر میکرد یک روز بر اثر آوار شدن کتاب ها روی سرش میمیره (چه مرگ جالبی).

کتاب رو بخونید و فکر کنید اگر جای "هانتا" (شخصیت اصلی داستان)  بودید چیکار میکردید؟ اگر هر روز با کتاب و کاغذ های باطله سر و کار داشتید, اون هم با شرایطی که هانتا در داستان داره، عاشق کتاب میشدید یا از هرچی کاغذ بدتون میومد؟

این کتاب اثر بهومیل هرابال نویسنده  اهل چک،با ترجمه پرویز دوایی، شاید از بهترین کتاب هایی باشه که خوندم. حجم زیادی نداره و خوندنش زود تموم میشه. اگه اهل کتاب هستید و کاغذ بهتون حس خوبی میده حتما این کتاب (نه پی دی اف) رو تهیه کنید و بخونید. 

سرگذشت وبلاگ نویسی من

خیلی جالبه که تو توییتر یه تم بی خدایی و کافری و از این چیزا وجود داره. تو بیان که اکثرا مسلمون و با دین و ایمونن و منتظر. تو فیسبوک چون زیاد نمیرم خبرشونو ندارم. اینستاگرام که اکثرا مدلن ولی دین و ایمان خودشونو حفظ کردن مثلا! واسه خداشون عکس هم پست میکنن و از اینکه با اینجا رسیدن(لمینت و بوتاکس و از این چیزا کردن و گوشی آیفون خریدن) ازش تشکر میکنن! البته این ربطی به عنوان نداشت. ولی شما فکر کنید مقدمه است.

اون اوایل که وبلاگ نویسی رو تو بلاگفا شروع کرده بودم فکر میکردم چون مینویسم و خونده میشم وظیفه دارم که همه رو مسلمون کنم و به راه راست هدایتشون کنم. بعدش کم کم از اون فضای مسولیت دینی فاصله گرفتم و چون فیزیک میخوندم مسولیت علمی پیدا کردم و فکر میکردم باید به بقیه هم بگم فیزیک چه علم خوبیه و همچنین به اونایی که فیزیک میخونن کمک کنم. یه وبلاگ داشتم به ادرس  ilp.blogfa.com یادمه میرفتم با کلی بدبختی حل تمرین کتاب ها رو پیدا میکردم و میذاشتم تو وبلاگم. بعدش یه سایت درست کرده بودیم با چن تا از بچه ها  به اسم p4all.ir (فیزیک برای همه) که الان با آدرسp4all.blogfa.com  هنوز موجوده و ازش بازدید میشه ولی خیلی وقته که بی خیالش شدیم.

بعد همه این ماجرا هم وبلاگ نویسی شخصی رو دنبال کردم. بیشتر مطالبم شخصی بود ولی گاهی مطالب اجتماعی هم بینشون پیدا میشد. هنوزم همین روال رو دنبال میکنم. 

خلاصه در زمینه وبلاگ نویسی ما راه طولانی رو رفتیم که اگه همه این کارا رو تو یه سایت انجام میدادم و متمرکزش میکردم الان رقیب خیلی از وبلاگ نویس های قدیمی بودم.


بعد نوشت: این خداحافظی هایی که شما تو وبلاگ نویس ها میبینید از مراحل وبلاگ نویسیه! خودم به شخصه چندین بار خدافظی کردم و دوباره شروع کردم. میدونید من چن تا وبلاگ ترکوندم و دوباره از نو شروع کردم؟ خبر ندارید دیگه!

یادی از ایام نه چندان دور

دیشب احساس کردم که شاید هدر وبلاگم نیاز به عوض شدن داشته باشه، گفتم برم بین عکس های قدیمی بگردم شاید یه عکس خوب پیدا کنم برای وبلاگم. یه سری عکس ها رو دیدم که کلی خاطرات رو برام زنده کرد، عکس هایی که یه زمانی حس خوبی بهشون داشتم. نه اینکه این عکس ها عکس شخص خاصی باشه ها، نه، یه سری عکس ها بودن از زمانی که وبلاگ مینوشتم، یا اون زمانی که تب فیسبوک داغ  شده بود. خلاصه با دیدن یه سری عکس ها یه ایده هایی برای نوشتن به ذهنم رسید که ایشالا در مطالب آینده بیانشون خواهم کرد. اما هدر برای وبلاگ پیدا نکردم.

یادتونه اون زمانی که فیسبوک رو بورس بود ؟ چقدر عمر ما پای فسبوک گذاشتیم :). ترم پایینی که بودیم موقع امتحانات فیسبوک رو دی اکتیو میکردیم که  بشینیم درس بخویم. ترمای آخر کلا امتحانا شروع میشد فسبوک رفتنمون میگرفت، از صب تا شب فیسبوک چک میکردیم تازه فعال تر از همیشه هم بودیم!

معرفی فیلم - The Equalizer

خب، گفته بودم که قصد دارم بهتون فیلم هم معرفی کنم، تو این مطلب میخوام یه فیلم بهتون معرفی کنم که خیلی دوسش دارم.

ایکوالایزر

ایکولایزر!بیشترین چیزی که تو این فیلم دوست دارم بازی دنزل واشینگتونه. وقتی بازی این بازیگر رو توی فیلم american gangster  دیدم  عاشقش شدم و بعد از اون بازیش تو فیلم flight  که باعث شد بیشتر دوسش داشته باشم و وقتی بازیش رو تو فیلم equalizer  دیدم که دیگه دیوونه ش شدم. 

نقش اول این فیلم شخصیتی داره که به نظرم کسی نمیتونه دوسش نداشته باشه. مردی قدرتمند و در عین حال بسیار آروم و منظم، یکی که  شبا به یه کافه  میره و همراه خودش چای کیسه ای و قاشق و دسمتالش رو میبره، یه جای خاص میشینه و کتاب میخونه (تو این فیلم داره کتاب پیرمرد و دریا رو میخونه)، اون  روزا مثل یه شخص ساده کار میکنه و چهره بی حسی داره که هیچ چیز از باطنش رو به مردم نشون نمیده. یه اتفاق باعث میشه که اون از قدرتش استفاده کنه و جواب ظلمی رو بده و یه جورایی عدالت رو برقرار کنه.

دوست ندارم زیاد از داستان فیلم بگم، در مورد کارگردان و نویسنده و فیلم بردار و از این حرفا هم اعصابم نمیکشه حرف بزنم، این جور حرفا واسه یه جاهای دیگه است. اینجا وبلاگ شخصی منه و فقط میخوام بدونید که چقدر این فیلم رو دوس دارم و پیشنهاد میکنم اگه اهل فیلم دیدن هستد حتما ببینید.

اونایی که فیلم بازن میدونن، یه سری فیلم ها هستن که  آدم هی دوست داره پلی کنه و یه جاهایی از فیلم رو ببینه. این فیلم برای من از اون دسته فیلم هاست. بازی دنزل واشنگتون رو دوس دارم چون تو فیلم هایی که ازش دیدم چهره ای آروم و بی حس اما باطنی عمیق و پر احساس و باهوش داشته و اینا دقیقا همون چیزاییه که من خیلی دوس دارم.

معرفی کتاب - پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی

چند وقت بود میخواستم معرفی کتاب رو هم تو وبلاگم شروع کنم و هر از چند گاهی کتابی که خوندم رو بهتون معرفی کنم، شاید یکی خوشش اومد و خوند. در مورد فیلمم همچین برنامه ای دارم. اما نمیدونم چرا تنبلی می‌کنم. یعنی یه خورده وقت برای وب نویسی شخصی کمه شاید بخاطر همونه، بگذریم.

این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan