محمدرضا عاشوری

وبلاگ نوشته‌ها و روزنوشته‌های محمدرضا عاشوری

کامنت های جالب زیر شعر هوشنگ ابتهاج

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست

این بیت شعر از هوشنگ ابتهاج رو تو اینستاگرام دیدم گفتم تو گوگل سرچ کنم یه بار دیگه شعرشو کامل بخونم. بعضی وقت‌ها یه شعری رو آدم هزار بار میشنوه و میخونه ولی اونقدر توش عمیق نمی‌شه و درکش نمی‌کنه اما گاهی تو یه روزهایی از زندگی همون بیت شعر رو انقدر خوب می‌‌فهمه که با خودش میگه من این همه این شعر رو شنیدم چرا به معنیش خوب دقت نکرده بودم؟

یه سایتی رو از جستجوی گوگل انتخاب کردم، سایت خوش فرم و ساده و شیکی بود، شعر رو هم با فونتی زیبا و خوانا نوشته بود و واقعا از خوندنش لذت بردم (اینجا) .زیر شعر هم کار علیرضا قربانی که همین شعر رو خونده گذاشته بود که یک بار دیگه شنیدمش!

کامنت‌هایی که زیر شعر گذاشته بودن خیلی جالب بود. یکی که فکر میکرد آهنگ صدای همایون شجریانه حالا این هیچ، یکی دیگه  نوشته بود  «روحت شاد» ، حالا هم ابتهاج زنده است هم علیرضا قربانی هم احتمالا صاحب سایت. حالا روح کی شاد خدا میدونه!

یکی هم اومده نوشته هوشنگ ابتهاج خیلی وقته فوت کرده انگار مثلا تو مراسم سومش شرکت کرده و یادشه که ایشون  خیلی وقت پیش فوت کرده بودن.

حالا من کاری ندارم و متاسفم نیستم که یه سری کلا تو باغ نیستن. ولی سوال من اینه خب تو که تو باغ نیستی عزیز من چرا نظر میدی؟ چرا کامنت میذاری؟ خب هیچی نگو. هیچی نگو.عه!

یه چیزایی هست که همیشه درسته

یه مصاحبه از مسعود کیمیایی میدیدم، فکر میکنم حسین دهباشی باهاش مصاحبه کرده بود، آره ، برنامه اینترنتی خشت خام1 بود.

بازگشت - هوای تازه - شاملو

این ابرهای تیره که بگذشته‌ست
بر موج‌های سبزِ کف‌آلوده،
جانِ مرا به درد چه فرساید
روحم اگر نمی‌کُنَد آسوده؟

 

دیگر پیامی از تو مرا نارَد
این ابرهای تیره‌ی توفان‌زا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد
مهتابِ سرد و زمزمه‌ی دریا.

 

وین مرغکانِ خسته‌ی سنگین‌بال
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هم‌اکنون باز
پاروکشان از آن سرِ دریاها…

 

هرگز دگر حبابی ازین امواج
شب‌های پُرستاره‌ی رؤیارنگ
بر ماسه‌های سرد، نبیند من
چون جان تو را به سینه فشارم تنگ

 

حتا نسیم نیز به بوی تو
کز زخم‌های کهنه زداید گرد،
دیگر نشایدم بفریبد باز
یا باز آشنا کُنَدَم با درد.

 

 

افسوس ای فسرده‌چراغ! از تو
ما را امید و گرمی و شوری بود
وین کلبه‌ی گرفته‌ی مظلم را
از پَرتوِ وجودِ تو نوری بود.

 

دردا! نماند از آن همه، جز یادی
منسوخ و لغو و باطل و نامفهوم،
چون سایه کز هیاکلِ ناپیدا
گردد به عمقِ آینه‌یی معلوم…

 

یکباره رفت آن همه سرمستی
یکباره مُرد آن همه شادابی
می‌سوزم ــ ای کجایی کز بوسه
بر کامِ تشنه‌ام بزنی آبی؟

 

 

مانم به آبگینه‌حبابی سست
در کلبه‌یی گرفته، سیه، تاریک:
لرزم، چو عابری گذرد از دور
نالم، نسیمی ار وزد از نزدیک.

 

در زاهدانه‌کلبه‌ی تار و تنگ
کم نورپیه‌سوزِ سفالینم
کز دور اگر کسی بگشاید در
موجِ تاءثر آرَد پایینم.

 

 

ریزد اگر نه بر تو نگاهم هیچ
باشد به عمقِ خاطره‌ام جایت
فریادِ من به گوشت اگر ناید
از یادِ من نرفته سخن‌هایت:

 

«ــ من گورِ خویش می‌کَنَم اندر خویش
چندان که یادت از دل برخیزد
یا اشک‌ها که ریخت به پایت، باز
خواهد به پای یارِ دگر ریزد!»…

 

 

در انتظارِ بازپسین‌روزم
وز قولِ رفته، روی نمی‌پیچم.
از حال غیرِ رنج نَبُردَم سود
زآینده نیز، آه که من هیچم.

 

بگذار ای امیدِ عبث، یک بار
بر آستانِ مرگ نیاز آرم
باشد که آن گذشته‌ی شیرین را
بارِ دگر به سوی تو بازآرم.

گاو خشمگین

گاو خشمگین یا به انگلیسی Raging Bull لقب جیک لاموتا مشت زن امریکایی بود که مارتین اسکورسیزی به کمک رابرت دنیرو فیلمی به همین نام رو در سال 1980 میسازه. برای مطالعه بیشتر به اینجا رجوع کنید. من  این فیلم رو تازه دیدم و میخوام کمی در موردش بنویسم.

صدای شهر

صداها برایم جالب و دوست داشتنی هستند. گاهی ضبطشان میکنم و بعد به آنها گوش میدهم، مثل صدای شهر.

این وبلاگ شامل نوشته‌های پراکنده‌ و روزنوشته‌هایی است که تصمیم گرفته‌ام منتشر کنم.

Designed By Erfan Powered by Bayan